سکه ( داستانهای کوتاه )
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
سکه ( داستانهای کوتاه )
نوشته شده در جمعه 23 ارديبهشت 1390
بازدید : 481
نویسنده : پرویز طهماسبی

در خلال يک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از

دشمن را داشت. فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان داشت ولي

سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جيب

خود بيرون آورد، رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا مي‏اندازم، اگر

رو بيايد پيروز مي‏شويم و اگر پشت بيايد شکست مي‏خوريم. بعد سکه را

به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به

زمين رسيد. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نيروي فوق‏العاده‏اي

گرفتند و با قردت به دشمن حمله کردند و پيروز شدند. پس از پايان

نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت قربان، شما واقعاً مي‏خواستيد

سرنوشت جنگ را به يک سکه واگذار کنيد؟ فرمانده با خونسردي

گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه رو بود!




:: موضوعات مرتبط: داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان : کوتاه : هم ولایتی : سلام : ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: